روشنترین رهنمود
برهانی برای آندسته از مسئولین نظام مقدس جمهوری اسلامی به ویژه برگزیدگان پنجمین دوره مجلس خبرگان رهبری که میخواهند همت
کنند با تقوای الهی و تقرب به ولیالله الاعظم ارواحنا فداه و به جای
آوردن شکر نعمت وجود حضرت امام خامنهای صلی الله علیه نزد خداوند به
کرامت برتر برسند.
عصر سه شنبه ۱۸ اسفندماه ۹۴ حضرت علامه آیتالله العظمی مصباح یزدی صلی
الله علیه پس از حضور در جلسه صبح مجلس خبرگان رهبری به دفتر دکتر سعید
جلیلی صلی الله علیه آمد تا در جمع تعدادی از دانشجویان و طلاب که برای
دیدن ایشان آمده بودند، سخنرانی کند.
در این دیدار صمیمانه، پس از قرائت حدیث کسا و روضه حضرت زهرا سلام
الله علیها، حضرت علامه آیتالله العظمی مصباح یزدی صلی الله علیه
برای دقایقی در جمع حضار به ایراد سخنرانی پرداخت و نکاتی اخلاقی و شنیدنی را بیان
کرد. متن کامل سخنان ایشان به شرح زیر است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین، حبیب اله العالمین ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن. صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضکَ طوعاً و تمتعه فیها طویلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و همه شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خدای متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی افاضه فرمود که امروز در
جمع بهشتی شما عزیزان ما را راه بدهند و تشرف پیدا کنیم و چهرههای نورانی شما را
از نزدیک زیارت کنیم و خد را بر این نعمتهای عظیمش شکر کنیم.
نوسانات
همیشه بوده و تمام هم نمیشود
برای اینکه خیلی وقت شما را زیاد نگرفته باشم و به حاشیه نروم، زودتر
به آنچه که فکر میکنم متن هست میپردازم.
در جریان مبارزاتی که به دست مبارک امام شروع شد و به دست مبارک
ایشان به پیروزی رسید و میراثی برای آیندگان به ما سپرده شد، تحولات بسیار
گوناگونی واقع شده که بعضیهایش را دیدید و بیشترش را شنیدید. در هر مقطعی – گاهی چند روز و گاهی چند ماه و گاهی چند سال- حوادثی اتفاق میافتاد
که دلها مضطرب و زیر و رو میشد، کسانی نا امید میشدند، کسانی ریزش و سقوط میکردند،
از آن طرف هم جوانه میزد، از نو بهار میشد، امیدها پیدا میشد، حرکتها شروع میشد.
در طول بیش از پنجاه سالی که از شروع نهضت امام تا
به حال میگذرد، همیشه این نوسانات بوده و به این زودیها هم تمام نمیشود، شاید
هم تا پایان این عالم با ویژگیهای خاص خودش باقی بماند. این کاری است که طرحش و اجرایش از خدای متعال است. این نقشه آفرینش،
آمدن پیغمبران یکی پس از دیگری، ائمه اطهار صلوات الله علیهم، این چهارده قرن – ظهور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تا به حال- کسی نقشهها
را جز خود خدا نکشیده، اختیار اصلیاش هم جز به دست خدا نیست. سلسلهجنبان اوست.
الحمد لله، همه اهل فضل و بصیرت هستید و اینها را میدانید، من اگر چیزی بگویم درس
پس میدهم.
حکایت
پر رمز و راز جانشین خدا
هدف از این کار چیست؟ خدا خیلی چیزهای عظیمی آفریده که ما عقلمان هم
نمیرسد. اما در میان همه این مخلوقات عظیم – که با حسابات
و ارقام نجومی هم شمارش را نمیتوانیم تعیین کنیم، چه برسد به اینکه به همهاش احاطه
پیدا کنیم - جای جانشین خود خدا خالی میماند. هیچجا نفرمود که جبرئیل را خلق کردم
و او خلیفه من است. میکائیل را خلق کردم، بهشت را آفریدم، عوالم مختلف را [آفریدم
و او] جانشین من است؛ هیچجا نفرموده است.
همهجا فرشتگان فراوان است؛ ما فکر میکنیم فقط
چند فرشته هستند که در یکی از کهکشانها زندگی میکنند. خیر. در فرمایشات
امیرالمومنین علیهالسلام هست که در این فضای لایتناهی [که البته بنده
میگویم لایتناهی] جای پوست گاوی نیست که خالی باشد از فرشتهای که مشغول عبادت
نباشد. هرجا را شما فرض کنید، فرشتگان هم حضور دارند. این عالم پر است از مظاهر حق
و فرمانبرداران دستگاه الهی. با همه اینها، وقتی آسمان از اینها پر شد، خدا به
فرشتگان وحی کرد که من میخواهم یک موجودی خلق کنم که جانشین من است. به تعبیر
امروزی قائم مقام من است. إنی
جاعِلٌ فیِ الأرضِ خَلیفَة.
این داستان را همه میدانید. این داستان در
بزرگترین سوره قرآن در همان اوایل ذکر شده است، از آیات سیام سوره بقره شروع میشود
تا آخر. آنچه هزاران سال گذشته و آنچه دیدیم و در زمان خودمان هم هست، یک بخشی از
این ماجراست. و آن ماجرای خلافت الهی روی زمین است. تجسم این خلافت هم در بین این
مخلوقات دوپاست که ملاحظه میکنید. بعضیهاشان خلیفه کامل هستند، بعضیهاشان مراتب
نازلتر دارند، بعضیها هم فقط استعدادش را دارند، استعدادی که به فعلیت نمیرسد.
حالا این خلیفه هنرش چیست؟ چه ویژگیای دارد که در
میان همه مخلوقات اینقدر ممتاز است؟ با وجود این همه فرشتگان عظیم که زنده شدن همه
مردگان دست یکی از آن فرشتههاست. نفخ صور که میکند، یک فوت میکند، همه مردهها
زنده میشوند. این موجود خیلی عظیم است.
صور اسرافیل! شیپورش را میدمد، یک فوت میکند،
همه مردگان زنده میشوند، اما این (اسرافیل) هم خلیفه خدا نیست! خلیفه خدا موجودی
است که از یک اسپرم آفریده میشود، در یک قطره آب نجس، به جایی میرسد که همه آن
فرشتگان باید در مقابلش به زمین بیفتند. عجیب این است! و این با آن اوجی که میگیرد
میتواند یک دفعه سقوط کند و از هر حیوانی پستتر شود. ویژگی این موجود این است.
انسان،
هم میتواند خلیفه الله باشد، هم میتواند پستترین موجودات باشد
آنچنان اوجی بگیرد که حتی مثل اسرافیل و میکائیل هم در مقابلش خاضع
باشند، و از آن اوج عظمت میتواند دفعتاً سقوط کند که از هر جنبدهای پستتر شود.
این تعبیر قرآن است: «إن شر الدواب» – دواب جمع دابة است، دبیب
یعنی جنبیدن، کرمی را که در گل و لایها میجنبد دبیب میگویند، یک موجودی که چنین
حرکتی دارد میشود دابة. یعنی میجنبد: جنبده. یک موجودی که به آن عزت میرسد میتواند
آنچنان سقوط کند که از هر جنبدهای – یعنی حتی از کرم توالت - پستتر
بشود. این آیه قرآن است، از خودم نمیگویم. إن شرالدواب، بدترین جنبدهها این آدمی
است که «صم بکم فهم لایعقلون»؛ و در آیهای دیگر «الذین کفروا فهم لایؤمنون».
ویژگیاش عقل است و ایمان. اگر این دو را داشته باشد، از همه بالاتر میرود، و اگر
اینها را از دست بدهد از هر جنبدهای پستتر است. این بینش قرآنی است.
این بساطی را که خدا راه انداخته، که پیغمبرها
بیایند و بروند، با مخالفتها مواجه بشوند، بعضیهاشان را مجروح کنند، بعضی را از
شهر بیرون کنند، زندانی کنند، بکشند، سر ببرند، سرشان را با اره ببرند، همه اینها
در تاریخ بوده؛ تا فجیعترین حادثهای که ما در عالم سراغ داریم، حادثه کربلا
اتفاق بیفتد، همه اینها در مسیر این است که آنچه که این انسان لیاقت آن را دارد،
یعنی جزو دستگاه خلافت الهی شدن، این انسانها خودشان را پیدا کنند و به این ولیالله
الأعظم ارواحنا فداه برسند.
هدف
زندگی تسلیم شدن مقابل خداست
به یک معنا اگر بپرسند خدا عالم را برای چه آفریده است، در یک کلمه
میشود جواب داد، برای اینکه زمینه پیدا شود برای پیدایش یک موجودی که بتواند مظهر
همه کمالات الهی باشد و آن ولیالله الاعظم ارواحنا فداه است.
دیگران هم باید هراندازه که میتوانند به او شباهت
پیدا کنند. هدف زندگیشان همین است. تا آنجایی که ممکن است به او شبیه شوند. راهش
چیست؟ یک راه هم بیشتر ندارد. همه این حرفها و این مقامات و این ترقیات و این
تکاملات یک راه بیشتر ندارد و آن این است که این موجود آگاهانه خدا را بشناسد و
خود را تسلیم خدا کند. اطاعت و بندگی خدا: «و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون».
راه فقط همین است.
لکن، برای اینکه این عبادت و اطاعت تحقق پیدا کند،
معرفت باید حاصل بشود، کسی را که نمیشناسد، چطور میتواند عبادت کند؟ اول باید
خدا را بشناسی تا بتوانی او را بپرستی. بعد آنچنان ساخته شده باشی، که بفهمی این
هدف ارزشمندترین هدف است و همه چیز را باید پای این هدف فدا کرد. خدا از آن بندههای
خالصش که به آن مقام خلافت میرسند، یک توقعاتی دارد که ما درست نمیتوانیم تصورش
کنیم. اما از گوشه و کنار آیات میتوان فهمید خدا از اولیاء خودش چه توقعاتی دارد.
همه ما میدانیم و الحمد لله این مراحل را طی کردیم - خدا این معرفتها و ایمانها
را مفتی به ما داده است، زحمتی نکشیدیم- میدانیم بالاترین انسانهایی که به این مقام
رسیدند وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.
کمال
انسان این است که بفهمد مقابل خدا «هیچ» است
خدا به این بندهاش که عزیزترین بندگانی است که آفرید، و هر موجود
کاملی که آفریده بشود به این جهت است که شمهای از کمالات او را دارد. به این بندهاش
که عزیزترین، شریفترین و کاملترین است میگوید پیغمبر من! مبادا بگویی فردا فلان
کار را میکنم، «خودم میکنم» مبادا بگویی.
پس چه کنم؟ بگو «هرچه خدا میخواهد»: «و لا تقولن لشئ إنی فاعل ذلک
غدا». مبادا بگویی من فردا فلان کار را میکنم.
تو کی هستی؟ «إلا أن یشاء الله». کار آن است که
خدا میخواهد. تو کمالت این است که بفهمی در مقابل اراده خدا صفری. این را بفهمی و
به این افتخار کنی که هیچ چیز برای خودم نمیخواهم. حکم آنچه تو فرمایی. به کسی که
به عالیترین کمالات رسیده، بیواسطه خدا با او حرف میزند، همه چیز را از صدقه سر
او آفریده، تازه به او میگوید مبادا بگویی یک چیزی را من انجام میدهم: «و لا
تقولن لشیء إنی فاعل». مبادا بگویی یک کاری را من انجامدهنده هستم. پس چی؟ «الا أن
یشاءالله». همیشه باید در ذهنت باشد کار آن است که خدا میکند. من افتخارم این
باشد که مجرای اراده الهی باشم. کار خدا به دست من انجام بشود. اگر اراده او نبود
من کجا بودم؟ من را از چه چیز پستی به اینجا رسانده است؟ کی رسانده؟ و هر لحظه اگر
لطف او نباشد، من هیچ هستم. این تازه سفارشی است که به کسی که به آن «مرحله آخر»
رسیده میگوید.
راه «راه بندگی» است. ما باید بفهمیم بندهایم.
هرچه او میخواهد از مجرای اراده ما و به دست ما تحقق پیدا کند. این افتخاری است
برای ما، وگرنه اراده او که نباشد، خواست او که نباشد، توفیق او که نباشد، قدرتی
که او به ما بدهد، حیاتی که او داده، اگر یک لحظه حیات ما را بگیرد، چه کسی میتواند
اعتراض کند؟ پس ما آفریده شدیم برای اینکه هرچه بیشتر به او نزدیک شویم. و نزدیک
شدنش به این است که کار او به دست ما انجام بشود.
چه زمانی این مسأله محقق میشود؟ آن وقتی که
خودمان را تسلیم او کنیم: «إنالدین عندالله الإسلام»، یک معنایش همین است. اسلام،
یعنی تسلیم شدن: «و من یسلم وجه الیالله». آدم خودش را تسلیم خدا کند: «من در
اختیار تو هستم، هرچه تو امر کنی». بگوید اینجا را نگاه کن، چشم! چشمت را ببند،
چشم! به پیش، چشم! بدو، چشم! ایست، چشم! حرف بزن، چشم! سکوت کن، چشم!
اگر اینطوری شدی، تو «کار خدایی» میکنی. اما قدرت
همین کار را هم خدا میدهد. او فکرش را میدهد. ارزشش را میدهد. توانش را میدهد.
اما خلیفةالله هم هست.
این را شما بگذارید پای اینکه کسانی هستند در گوشه
و کنار، برخی مرتاضان را شنیدهاید، با برخی موجودات ارتباط پیدا میکنند و یک
ریاضتهایی میکشند و یک کارهایی انجام میدهند تا بتوانند یک کار جدیدی که دیگران
قادر به انجامش نیستند، انجام بدهند. یعنی میشود «برده یک شیطان».
کم هم نیستند. آنقدر استاد میبینند. از یک کشور
به کشور دیگر، هزاران کیلومتر راه طی میکنند، یک کسی را پیدا میکنند، نوکریاش
را میکنند، برای اینکه کاری یادشان بدهد و انجام دهند، تا بتوانند یک کار جدیدی
انجام بدهند که دیگران بلد نیستند. یعنی با کمال ذلت، اسارت و بندگی و نوکری یک
مخلوق پست دیگری را میپذیرند.
حالا راه دوری نرویم. مگر در آدمیزادها سراغ
نداریم کسانی را که همه چیز خودشان را در اختیار کسی قرار میدهند که قدرتی دارد،
پولی دارد، مقامی دارد، ریاستی دارد، تا به بعضی خواستههاشان برسند؟ و کسانی از
همین موجود دوپا، که پستتر از جنبده میشود، اینها نمونههایش هستند.
پست
تر از کسی که ارزش ۷۰ میلیون را تسلیم دشمن می کند، چه کسی است؟
طرف حاضر میشود ارزش هفتاد، هشتاد میلیون اهل کشور خودش را تسلیم یک
دشمن کند، برای اینکه چند روز بیشتر روی این صندلی بنشیند. پستتر از این چه چیزی
هست؟ مردم بیگناه، مردم ذیحق، بچههای معصوم، کسانی که خونهای پاکشان را در راه
انقلاب فدا کردند تا این انقلاب شکل گرفته، تا چیزی به نام جمهوری اسلامی به معنای
واقعیاش در عالم شکل بگیرد، همه را فدا میکند، تا اینکه چند روز بیشتر رئیس
باشد. دیگر از این پستتر چه چیزی هست؟ چقدر آدم باید دور از شرف باشد؟ که هستی و
خونهای یک عدهای را نادیده بگیرد، فدا کند، تا چهار روز بیشتر روی یک صندلی بنشیند.
در آدمیزاد چنین استعدادی هست. اینقدر میتواند پست باشد.
این کار، معجزه خداست. غیر از خدا چه کسی میتواند
چنین چیزی خلق بکند. یک چیزی بسازد که یک دفعه میتواند از آن اوج به این سطح از
پستی و ذلت و درماندگی و نجاست و گند سقوط کند.
انبیاء و اولیا آمدند تا به ما بگویند چه کنیم که
اینگونه نشویم. طوری بشویم که دوستان خدا هستند. دوستانی که خدا دستشان را به آن
مقام عالی رسانده، شما میتوانید برسید.
انبیا
برای این نیامدند که چهار نفر سیر بشوند یا چهارتا آخوند به حکومت برسند!
مراتب دارد، اما میتوانی در آن مسیر سیر کنی. هر اندازه همت داشته
باشی، میتوانی برسی. از اینجا میتوانیم استفاده کنیم که ما برای چه آفریده شدیم،
انبیا برای چه آمدند، تا برسیم به اینکه نهضت حضرت امام برای چه بود، صرف اینکه
چند گرسنه سیر بشوند؟ یا چهارتا آخوند به حکومت برسند؟ خیر. ایشان آمده که دست یک
ملت را بگیرد از آن پستی و ذلت به آن اوج برساند. تا جایی که مظهر قدرت و رحمت خدا
بشوی. در این مجال خیلی میتوان حرف زد، اما هم از من گذشته و هم وقت شما عزیز است
و نباید خیلی معطلتان کنم.
ما از همین ملت خودمان، از نژاد آریایی، کسی را
داشتیم در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید به جایی که
فرمود این ایرانی «منا اهل البیت» است. پیرمرد بود. برخی نوشتهاند عمرش تا سیصد
سال هم رسیده بود. دقیقش را اطلاعی ندارم، اما پیرمردی بود. برای پیدا کردن پیغمبر
صلی الله علیه و آله و سلم هم خیلی زحمت کشیده بود. گویا از اهالی
اصفهان بوده. آنقدر گشته تا پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را پیدا
کرده است. اما با آن همتی که داشت، در آن پیری رسید به مقامی که فرمودند «سلمان
منا اهل البیت»: از خانواده ماست.
پس، میشود رسید. اختصاص به کسی ندارد. ایرانی و
ترک و غیره فرقی ندارد. همت میخواهد: «إن اکرمکم عندالله اتقاکم». همه این بساطها
برای این است که این راه را یاد بگیریم، به اندازه همتمان حرکت کنیم.
حماقت
نوکری برای دشمنان و منت گذاشتن سر خدا
خدا هیچ احتیاجی به خون و کار و پول ما ندارد. اما به ما افتخار میدهد
و میگوید از پولتان به من قرض بدهید. آیا خدا فقیر است
که میگوید به من پول قرض بدهید؟ بعضی از یهودیها چنین فکر کردند. گفتند: «ان
الله فقیر و نحن اغنیا»، خدا تهیدست و ما پولدار هستیم، کسی که پول ندارد قرض میکند.
اما واقعاش این است که خدا به ما افتخار میدهد اینکه میگوید به من قرض بده: تا
ما همت کنیم و به سمت او حرکت کنیم.
لطف و محبت از این بالاتر نمیشود. اما کسانی از
ما از روی نادانی خیال میکنیم، که منت سر خدا گذاشتهایم که انقلاب کردیم. اینطور
آدمها در زمان خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هم بودند. «یَمُنُّونَ
عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُم بَلِ اللَّهُ
یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ». منت سر خدا نگذارید که مسلمان
شدید و دستور خدا را اطاعت میکنید. اگر پای منت گذاشتن باشد خدا باید منت بگذارد
که شما را هدایت کرد. شاید بین ما و بین هملباسهای بنده کسانی پیدا بشوند منت سر
خدا بگذارند که چند سال زندان رفتهام، شکنجه تحمل کردهام. خوب! این (منتگذاشتن)
از حماقت است. خدا میفرماید من باید منت سرت بگذارم که یادت دادم چطور ترقی پیدا
کنی، توفیقت دادم که چطور به من نزدیک بشوی. اگر پولی در راه خدا خرج میکنیم،
زندان میرویم، یا به شهادت میرسیم، همه از هدایت اوست. اینها همه مال اوست.
اینها را چه کسی به دست ما داده است؟ ثانیا چه کسی توفیق داد این امانت را در این
راه مصرف کنیم؟ مگر هرکسی چنین توفیقی نصیبش میشود؟ افراد زیادی بودند که این
نعمتهای الهی را در راه شیطان صرف کردند و بنده شیطان شدند. نمونههایش را هم در
جامعه میبینیم، حالا اسم نمیخواهم ببرم. خدا بر تو منت گذاشت که پستتر از گاو و
خر نشوی. ای کسانی که سعی میکنید به دشمنان نزدیک بشوید تا آنها یک لبخندی به شما
بزنند، اینها پستترین جنبندگانند. نوکری اینها افتخار ندارد، خجالت بکشید. من به
شما این امکان را دادم که نزدیک من بیایید.
کمتر از همسر فرعون نباشید. در یک دستگاهی که میگفت «انا ربکم
الاعلی»، میگفت من برترین خدای شما هستم؛ در یک چنین جامعهای، یک خانمی پیدا شد و گفت تو این
چنین نیستی و من به حرف تو گوش نمیدهم. جواب داد: میزنم و میکشم. همسر فرعون
گفت هرکاری میخواهی بکن. دستور دادند، میخ کوبش کردند و دانه دانه میخ کوبیدند تا
شاید دست بردارد. اما تسلیم نشد. گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا». من یک
خانه ای نزد خودت میخواهم.
این، معرفت است. اینکه فرعون با من چه میکند، مهم نیست. یعنی یک آدم
حتی اگر همسر فرعون باشد، خدا استعدادی در او قرار داده که میخواهد پهلوی خود خدا
برود. و در همه ما هم چنین استعدادی وجود دارد. باید بشناسیم و همت حرکت را داشته
باشیم.
خدا، هرچه هم بدهد از او کم نمیشود. اگر میلیونها نفر هم باشند که
به دنبال چنین جایگاهی باشند، جا برای کسی تنگ نمیشود. نفر بعدی هم بیاید همین
مقام به او داده میشود. آنجا جایی نیست که کم بیاید و مزاحم همدیگر بشوند. اگر
همه انسانها هم بیایند، جا کم نمیشود و از قدرت او کم نمیشود. دوست دارد هرچه
بیشتر بیایند و این از رحمت اوست، نه نیازش. همه این حرفهایی که ما میزنیم،
حرفهایی است که بزرگان به ما زدهاند و ما پس میدهیم. برای این است که راهی پیدا کنیم و به خدا نزدیک
بشویم.
فاصله
بین انسان و خدا یک قدم بیشتر نیست!
این راه، مقداری پیچ
و خم دارد. البته پیچ و خمش هم تقصیر خودمان است، وگرنه راه صاف است: «اطاعت محض».
این ما هستیم که به آن پیچ و خم میدهیم. از عارفی پرسیدند، بین انسان و خدا چقدر
راه است؟ گفت: خیلی نزدیک است، یک قدم راه است؛ پایت را بلند کن و روی نفست بگذار،
به خدا میرسی. فاصلهای با خدا نداریم. همه اینها برای این است که ما راه بندگی را
بشناسیم و تمرین کنیم. یک روز اطاعت از پدر و مادر است، یک روز احسان به همسر است،
یک روز مهربانی با فرزند است. یک روز رسیدگی به همسایه است، یک روز آموزش صحیح
دادن به نادانهاست، یک روز راهنمایی کردن کسانی که راه را گم کردهاند، آدم چگونه با
آنها حرف بزند، چطور دستش را بگیرد که قبول کند، دلش را نرم کند تا
بپذیرد. همه این حرفها برای یک چیز است، به خدا نزدیک شویم. هرچه فکر کنیم آنجا هست. من
که خیلی کوچکتر از این حرفها هستم، اما چیزهایی هست برای اینکه برسی.
«الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل». اینجا، کشت است و فردا
برداشت است. اما خدا از لطفش برای بندگانی که در راهش قدم بر میدارند در همین
دنیا یک چیزهایی میدهد که «لا عین رأت ولا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر». خدا
در همین دنیا به بندگانش چیزهایی میدهد که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه بر
دل هیچ بندهای خطور کرده است. برای اینکه مقداری باور کنید اینها عملی و قابل
اجراست و برای من و شما هم اگر بخواهیم همت کنیم وجود دارد عرض میکنم.
روایت
جالب آیت الله بهجت از لذت نهفته در نماز و مقایسه آن با سلطنت پادشاهان
با یکی از دوستان که
همدرس بودیم، به درس مرحوم آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه
میرفتیم. آنزمان شهر قم، انتهایش خیابانی بود که به پل صفائیه میخورد، اینجایی
که الان دفتر مقام معظم رهبری است، آخر شهر بود. بعد از آن، باغات بود. شاید قریب
به پنجاه سال قبل، مرحوم آقای بهجت آنزمان وقتی از درس خارج میشدند، نزدیک غروب به سمت این باغات و زمینهای
کشاورزی راه میافتادند. نماز مغرب و عشایشان را در همین زمینها میخواندند.
یعنی در محل فعلی پل صفائیه. آن رفیق ما که الان هم در قید حیات است و در همین
تهران هم زندگی میکند، میگفت یک شب آقای بهجت بعد از نماز فرمودند اگر سلاطین
عالم میدانستند در نماز چه لذتی هست، همه سلطنتهای خود را رها میکردند و نماز را یاد
میگرفتند. حیف که نمیدانند چه لذتی دارد. آقای بهجت آدمی نبود که همینطوری حرفی را بیحساب و به مبالغه
بگوید. خیلی حسابشده حرف میزد. سلاطین عالم که این همه وسائل عیش و نوش براشان فراهم
است، اگر میدانستند این دو رکعت نماز چه لذتی دارد، از همه آنها چشم میپوشیدند و
دنبال نماز میرفتند. چون بالاخره آنها دنبال لذت بودند. آنقدر نماز لذت دارد که
آن لذتها در مقابلش رنگ میبازد.
همین جا در همین دنیا، با اینکه اینجا محل جزا نیست و بنا نبوده
اینجا جبران کند، اما از روی لطف انعامی میدهد. گاهی به کارگرانی که کار میکنند
یک انعامی میدهند. وقتی کارگرها بار میوه را خالی میکردند، یک چیزی روی آن میگذاشتند
و به آنها میدادند که به آن سرباری میگفتند. مزدهایی که خدا در دنیا میدهد
سرباری است. مزد اصلی نیست. همین یک نمونه سرباری، به تعبیر آقای بهجت چیزی است که
اگر سلاطین میدانستند همه لذتها را رها میکردند و دنبال همین سرباری میآمدند.
«اتیناه اجره فی الدنیا و انه فی الاخرة
لمن الصالحین». جای اصلی مزد دادن آنجاست. اما در همینجا هم چیزی به او دادیم
تا دلش خوش باشد. ما را برای این چیزها آفریدند. راهش بندگی است.
ماجرای
عبرتآموز ابراهیم و اسماعیل در بندگی خدا
خدا به حضرت ابراهیم
علیهالسلام در سن قریب به صد سالگی، یک جوانی داده بود که در آن زمان
نمونه بود. از زیبایی، از کمال و خیلی دوست داشتنی بود. خدا به ابراهیم فرمود باید
سر این پسرت را ببری؛ پیرمرد صد سالهای که تا بهحال بچهدار نشده و خدا همچنین
جوان رعنایی به او داده است. یک کلمه در دل و ذهنش نگذشت که مخالفت کند. به پسرش
گفت در خواب دیدم که سر تو را میبرم. یعنی من وظیفهای دارم که سر تو را ببرم.
خواب انبیا یک نوع وحی است. خوب! این جوان پانزده شانزده ساله طبیعتاً باید وحشت
بکند. تو که پدر من هستی سر من را ببری؟ وقتی حضرت ابراهیم علیهالسلام
گفت چنین خوابی دیدم، پسر گفت دستور خداست و عمل کن. نگران نباش که من دست و پا
بزنم و در حین جان دادن ناراحت بشوی، من تسلیم هستم و هرکاری دستور خداست انجام
بده: «یا ابتا افعل ما تأمر ستجدنی ان شاءالله من الصابرین». این «ان شاءالله»
همان است که فرمود «و لا تقولن لشئ إنی فاعل ذلک غدا». این جوان گفت «ان شاءالله»
هیچ عکسالعملی انجام نمیدهم. خواهی دید که من کاملاً صبورم. دستور خداست. فوری
عمل کن.
این گوهری است که فرشتگان باید در مقابلش به خاک بیفتند. به ذهنش هم
خطور نمیکند که چرا باید این کار را بکند. او خداست و همه چیز مال اوست. به من چه
مربوط است «چرا؟». اینها آمدهاند که ما را تربیت کنند و به او نزدیک بشویم. راهش
چیست؟ آزمایش است. باید تمرین کنیم.
یک بندباز و یا کشتیگیر، فیالمثل یکشبه به مهارت نمیرسد؛ باید
مدتی تمرین بکند. ما را آوردهاند تمرین بدهند. دهسال، بیستسال کمتر یا بیشتر،
دورانهای «تمرینِ عبودیت» است. هر روز که بیدار میشویم، هنوز چشممان باز نشده،
باید بگوییم خدایا به امید تو. «چه میخواهم؟ حکم آنکه تو فرمایی». «چه دوست دارم؟
آنچه تو بگویی». اگر این شدی، آنوقت تو را کنار ابراهیم علیهالسلام مینشانند.
کنار پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم کنار سیدالشهدا علیه
السلام .
اینکه ما میگوییم یا سیدالشهدا علیهالسلام، ما تورا
دوست داریم و میخواهیم کنار تو باشیم. میدانیم مقامش چطور است؟ بعد از آن همه
حرفها که همه شهید شدند و تنها شد و خودش آخرین نفر بود گفت «الهی رضیً بقضائک»:
آیا من وظیفه بندگی را عمل کردم؟ «لا معبود سواک»: تو و تو و بس. چیز دیگری را نمیشناسیم.
اگر به ما گفتهاند عزاداری بکنیم، برای اینکه شمهای از سیدالشهدا علیهالسلام
یاد بگیریم. بدانیم راه صحیح بندگی خداست. در امور تشریعی یاد بگیریم حکم خدا چیست
و عمل کنیم. در امور تکوینی تقدیر خدا چیست، راضی باشیم. آخر عرایضم قصهای نقل میکنم.
در روایت آمده که حضرت داوود علیهالسلام از خدا خواست که
خدایا در این عالم همنشین من را در بهشت معرفی کن. آن کسی که در بهشت بناست الیالابد
زندگی کنیم، به من معرفی کن. خدا به جناب داوود وحی فرمود و آدرس آن خانم را داد.
اسمش را هم گفت. ظاهراً «خلادة» بود، الان اسم دقیقش را به یاد ندارم. این خانمی که در این خانه
زندگی میکند، همسر شما الیالابد در بهشت است. الیالابد با شما زندگی خواهد کرد.
حضرت داوود علیهالسلام با شوق آمد ببیند چه کسی است. آدرس را پیدا کرد. در زد.
خانم پرسید، که هستی؟ گفت من داوود پیغمبر هستم. پرسید آیا آیهای در مذمت من نازل
شده؟ جواب نه، آیه ای در مذمت شما نازل نشده، اما پیامی است اگر در را باز کنید و
اجازه بدهید، من آن پیام را بگویم. در را باز کرد. داوود علیهالسلام
پرسید شما اسمت فلان است. جواب داد بله، اسم من این است، اما ممکن است کس دیگری هم
این اسم را داشته باشد. داوود علیهالسلام گفت حقیقت این است که من از
خدا خواستم همسرم را در بهشت به من معرفی کند، خدا شما را به من معرفی کرد. با
تعجب جواب داد: اشتباه میکنید، من کجا و این حرفها کجا؟ داوود علیهالسلام
گفت بالاخره وحی خداست. آمدهام ببینم چه کار کردهای که به این مقام رسیدهای.
خانم جواب داد: من یک آدم عادی هستم و هیچ کار فوقالعادهای ندارم. مثل مردم دیگر
هستم. بعد از اصرار فراوان حضرت داوود علیهالسلام، آن خانم گفت اگر
چیزی بتوانم بگویم این است که هیچ حادثهای برای من اتفاق نیفتاد که در دلم بگویم
ای کاش جور دیگری بود. هرچه اتفاق افتاده گفتم این را خدا مقدر فرموده و او مصلحت
من را از همه بهتر میداند. در دلم هم خطور نکرد که ای کاش جور دیگری میشد.
در امور تشریعی گفتند این کار را بکن، چشم؛ چرا ندارد. نماز صبح را
باید پیش از آفتاب بخوانی، چرا ندارد. بندگی این است که آنچه تو میگویی عمل کنم.
این در دستوراتی است که من با اراده خودم انجام میدهم. اما آنچه که اتفاق میافتد.
آنچه که مربوط به خداست و تقدیر خداست، مطمئن باشم و راضی باشم به آنچه او انتخاب
کرده است. اگر خودم کوتاهی کردم، حساب دیگری است، جبران و استغفار کنم. اما آنچه
خدا تقدیر کرده، راضی باشم. این میشود بندگی در دو بعد تشریعی و تکوینی. تشریعی
یعنی اینکه ببینیم وظیفه ما چیست و عمل کنیم. تکوینی یعنی اینکه آنچه خدا مقدر
کرده، نگوییم ای کاش جور دیگری بود. او از تو بهتر بلد است. آنچه را که او مقدر
کرده، در نظامی است که - به قول اهل معقول- نظام احسن است. یعنی از این بهتر نمیشود.
ما اشتباه میکنیم.
ممکن است در تابلویی که شما میبینید یک نقطه سیاهی باشد، شما بگویید
ای کاش این نقطه سیاه نبود. اما در صورتی که اگر این نقطه سیاه نبود، این گل زیبا
نمیشد، این تابلو زیبا نمیشد. زیبایی تابلو به این است که این نقطه سیاه باشد.
ما فقط آن نقطه را میبینیم. اما او این جورچین بینهایت را میبینید، که همه چیزش
بهم مربوط است. هرچیزی در جای خودش قرار دارد. ما هیچوقت نباید بگوییم، فلان جایش
بد بود. همه جایش زیباست. بیخود نبود که حضرت زینب سلام الله علیها
فرمود «ما رأیت إلا جمیلاً». هرکه میتوانست بفهمد این نقطه سیاه چه ارتباطی با
نقطه سفید کنارش دارد. اگر آن نقطه سیاه نبود، آن سفیدی جلوه نمیکرد.
سید
الشهدا، تجلی بندگی خدا
اگر یزید نبود، مقام
سیدالشهدا علیهالسلام در عالم معلوم میشد؟ فداکاری حضرت سیدالشهدا علیهالسلام؟
چطور میشد مشخص بشود که حضرت سیدالشهدا علیهالسلام تا کجا حاضر است
بندگی خدا را بکند؟ تا آنجا که طفل شیرخوارش را روی دست بگیرد. خون گلویش را بگیرد،
برای اینکه عذاب به اهل زمین نازل نشود، به آسمان بریزد. اگر شمر و یزید نبودند
این زیبایی چطور میتوانست جلوه کند. این تابلو را باید در جامعیت دید. همهاش
زیباست.
آنچه که مهم است، این است که من و شما در هر حال و لحظهای ببینیم از
من چه خواستند؟ آن را درست انجام بدهم. امام اگر فرمود «ما مرد وظیفهایم، مرد
نتیجه نیستیم»، برای اینکه «بنده» بود. آقا چه فرموده، نتیجه به خودش مربوط است.
من باید فکر بندگی خودم باشم. میگویند شاد باش، چشم! غمگین باش، چشم! اشک بریز،
چشم! امروز روز عید است، شاد باش به شادی اهل بیت علیهم السلام، بخند،
شیرینی بده، مهمانی برگزار کن، هدیه ببر، از خطاهای دیگران چشم پوشی کن، ببخش دیگران
را، به گل روی امیرالمؤمنین علیهالسلام به گل روی حضرت زهرا سلام
الله علیها. فردا روز عزاست از صبح تا شب گریه کن، بر سرت بزن. هر دو، برای
این است که بندهایم. هر دو، باید سر جای خودش باشد. من و شما باید مواظب باشیم که
«این لحظه، وظیفهام چیست؟». نسبت به شخص خودم، نسبت به همسرم، نسبت به بچههام،
بالاتر از همه نسبت به کسی که جانشین امام معصوم علیهالسلام است.
ببینم اشاره او به کدام طرف است، به همان طرف بروم. به اشاره او دقت کنم.
در
بین دوستان کسی مثل سید حسن نصرالله مطیع رهبر انقلاب ندیدهام
من کسی را ندیدم در
بین دوستانی که دیدم، مثل جناب سید حسن نصرالله باشد نسبت به مقام معظم رهبری. میفرمود
شما خیال نکنید ما منتظریم آقا امر کنند تا ما یک کاری را انجام دهیم. احتمال
بدهیم که کاری را دوست دارند انجام میدهیم. چون برای ما ثابت شده که خدا به ایشان
فهمی و بصیرتی داده که چیزهایی میفهمند و ما نمیفهمیم. او جز رضای خدا چیزی نمیخواهد.
یعنی اگر احتمال بدهیم ایشان چیزی را دوست دارند، دنبال آن احتمال میرویم. چه
برسد به اینکه دستور بدهد.
اما خاک بر سر منی که دستور بدهد این کار را بکن و من تمرد کنم.
بفرمایند این کار را نکن، با کمال پررویی عکسش را عمل کنم. چقدر آدم میتواند پست
بشود؟ من و شما باید سعی کنیم این وظایف را در هر حالی خوب بشناسیم. آنچه میتوانیم
و قادریم عمل کنیم. برای من چه ربطی داشته باشد، اصلاً تو چه داری؟ تو کی هستی؟
اگر میخواهی چیزی باشی، او باید تو را بالا ببرد. پس باید کاری کنی که او دوست
دارد؟
در
طول تاریخ رهبران مسلمان، کسی به جامعیت آیتالله خامنهای نمیشناسم
الحمدلله، خدا رهبری
به ما داده – از عمق دلم عرض میکنم- من در طول تاریخ در بین رهبران مسلمان اعم
از شیعه و سنی نمیشناسم کسی را که به این جامعیت باشد: از علم، از تقوا، از
سیاست، از تدبیر، از سعه صدر، از صبر، از حلم، از دلسوزی، از خیر خواهی برای دوست
و دشمن. برای دشمن خود هم بدی نمیخواهد، مگر اینکه امر الهی باشد. این را مقایسه
کنید برا رهبران دیگری که چند سالی حکومت میکنند و بعد از دوران رهبریشان باید
به زندان بروند. نخست وزیر اسرائیل را به زندان بردند. رئیسجمهور اسبق فرانسه را
به دادگاه میبرند. حتی در دادگاه و قانون خودشان محکوم هستند. آن زمانی هم که
سرکار هستند، مردم میدانند اینها چه گندهایی زدهاند، اما خوب چارهای ندارند.
خدا به ما کسی داده که دشمنانش هم نتوانستند نقطه سیاهی در زندگیاش پیدا کنند. منصفانشان
اعتراف کردهاند که هیچکس در سیاست مثل او ندیدیم. در زندگی به صفا و پاکی مثل او
ندیدیم. آیا این برای ما نعمت و افتخار نیست؟ چطور میتوانیم این نعمت را شکر
کنیم؟ اگر خدای نکرده تار مویی از ایشان کم بشود چه کسی میتواند جای ایشان را
بگیرد؟
البته، خزانه خدا خالی نیست. امام از دنیا رفت ما تو سرمان میزدیم
چه کسی میتواند جای ایشان را بگیرد. الحمدلله، خدا از خزانهاش نعمتش را ارزانی
داد. ما نمیشناختیم، خزانه خدا که خالی نیست. اما آنچه که ما میشناسیم، جانشین
مناسبی نمیشناسیم. لذا دعا میکنیم خدایا به طول عمر و عزت او تا ظهور حضرت ولیعصر
ارواحنا فداه بیفزا. ما را قدردان همه نعمتهایت مخصوصاً نعمت وجود او قرار
بده! توفیق اطاعت از او به همه ما مرحمت بفرما! از صدقه سر او عیبهای ما را
بپوشان! اگر در مسئولین او کوتاهی هست از صدقه سر او ببخش! باعث این نشود که ملت
ما دچار تبعات نقصهای بعضی مسئولین بشوند. خدایا به حق محمد و آل محمد در ظهور
ولیعصر ارواحنا فداه تعجیل بفرما. قلب مقدسش را از همه ما راضی بفرما.
آخرین جمله: یک، سعی کنیم معرفتمان را نسبت به اسلام عمق ببخشیم.
بنده نگویم هشتاد سال سر و کارم با قرآن بوده دیگر بس است. هر روز احساس کنم باید
بیشتر یاد بگیرم. دوم، سعی کنم آنچه از اسلام میدانم در زندگی شخصی خودم عمل کنم.
سوم، در زندگی اجتماعی گوش به فرمان رهبری باشم.